قصه‌ی فیزیک به روایت انیمیشن

قصه‌ی فیزیک به روایت انیمیشن

گروه آموزشی

ویدوآل

1395/01/25

31241

بار بازدید شده
An-Animated-Story-of-Physics در اوایل 1600 میلادی، یک ایتالیایی بازی رو با اندازه‌گیری و مشاهده‌ی توپ‌های غلتان شروع کرد. گالیه اشیایی را با اندازه‌های مختلف از برجِ کجِ پیزا، پایین انداخت تا ببینه که چی می‌شه. کارهای گالیله علی‌رغم عصبانیت...
16241
قصه‌ی فیزیک به روایت انیمیشن
Vidoal
4.46
سرعت نمایش
سوالات و نظرات کاربران
0
امیر حسین هنرمند
امیر حسین هنرمند یکشنبه، 30 تیر 1398
درمورد فیزیک سنتی هم سخن بگید
0
مرسی.ممنون photo
مرسی.ممنون یکشنبه، 02 مهر 1396
خوب بود و جالب
0
مصطفی .
م کهن چهارشنبه، 08 دی 1395
فیزیک دنیایی از علم و اختراعات .ممنون از مطلبتون
0
محمد ساکی
محمد ساکی جمعه، 21 آبان 1395
لطفا به این نکته دقت کنید که گربه شرودینگر هم زنده است و هم مرده. بعضی به اشتباه فکر میکنن که گربه یا مرده است یا زنده
0
حسین .
حسین . شنبه، 15 آبان 1395
مرسی از ویدیو های خوبتون ...
0
saeed photo
saeed جمعه، 02 مهر 1395
عالی بود سپاس
0
Eman photo
Eman جمعه، 27 فروردین 1395
آلبرت دستت درد نکنه ‎:Dخیلی باحال هم ترجمه شده هم گوینده ادا کرد.روزم رو ساخت :))
0
فائزه مجاهدطلب
فائزه مجاهدطلب شنبه، 28 فروردین 1395
(پاسخ) مرسی از دقتتون!
توضیحات
در اوایل 1600 میلادی، یک ایتالیایی بازی رو با اندازه‌گیری و مشاهده‌ی توپ‌های غلتان شروع کرد.
گالیه اشیایی را با اندازه‌های مختلف از برجِ کجِ پیزا، پایین انداخت تا ببینه که چی می‌شه. کارهای گالیله علی‌رغم عصبانیت پاپ، (چون ایده‌های گالیله خدا را عصبانی می‌کرد) سنگ ‌بنای فیزیک مدرن شد.
بعدها، با خلاصی از پاپ‌های عصبانی، "اسحاق نیوتن" مباحث جدیدی را، با رها کردن توپ‌های غلتان و توجه به سیب‌ها مطرح کرد. سوال او این بود که چرا سیب‌ها همیشه به سمت پایین سقوط می‌کنند، نه به اطراف و نه به بالا؟ سال 1687 او به یک پاسخ رسید: این اتفاق به دلیل نیرویی به نام جاذبه بود، که هم بر توپ‌ها، هم بر سیب‌ها و هم بر سیارات تاثیر می‌گذاشت، و  آن‌ها را در مدارهای قابلِ پیش‌بینی مرتبی به دور خورشید نگه می‌داشت.
در دهه 1800 میلادی، چیزهای اسرارآمیزتری توجه "جیمز کلِرک ماکسول" را جلب کردند. او نشان داد که چطور الکتریسیته و مغناطیس به هم مربوطند و می‌توانند به عنوان یک نیرو، با هم ترکیب شوند، الکترومغناطیس.
به نظر می رسید تنها چند مسئله‌ی حل نشده باقی مانده. اما در دهه 1900 میلادی، این مسائل در حال بزرگ‌تر شدن بودند. کشف‌‌‌های جدید با کشفهای قبلی همخوانی نداشتند.  چیزهایی مثل اشعه‌ی ایکس و رادیواکتیویته، خیلی عجیب بودند و به طرز بدی هم عجیب بودند! روزهای خوبی در دنیای فیزیک نبود و فیزیک‌دان برجسته، "لرد کلوین" ابرهای تیره‌ای را بر سر کشفیات جدید می‌دید.
سپس در 1905،  یک کارمند سوییسی ثبت اختراعات، طوفان به پا کرد. "آلبرت انیشتین" 26 ساله، همه چیز را زیر‌و‌رو کرد. اول ادعا کرد که نور به نوعی موج است اما به شکل ذره هم وجود دارد. در همان سال او معادله‌ی مشهور خودش رو منتشر کرد: E=mc2 .
این معادله بیان می‌کند که جرم با انرژی ارتباط دارد و اگر این برای شوکه کردن شما کافی نیست، او نتایج محیر‌العقولِ آزمایشِ فکری خودش را منتشر کرد. پس خوب دقت کنید: این فرض رو در نظر بگیرید که سرعت نور در خلا ثابت است. حالا تصور کنید که کسی سوار بر فضاپیمایی است که به سرعت داره پرواز می‌کند. چیزی که او می‌بیند، ساعتِ روی فضاپیماست که دارد کندتر از ساعت روی دستش حرکت می‌کند و فضاپیما در واقع اندازش کوچک‌تر می‌شود. اما برای فضانورد درون فضاپیما، همه چیز عادیه! انیشتن گفت که زمان و فضا می‌توانند تغییر کنند. اون‌ها به صورت نسبی به ناظرشون مرتبطند. این نسبیت خاص است. ایده‌های او فیزیک سنتی را در هم شکست. او دری به دنیای عجیب کوانتوم‌ها باز کرد. جایی که گربه‌ها هم می‌تونن زنده باشند هم مرده (گربه شرودینگر) . دنیایی که خدا تاس می‌اندازد و همه چیز غیرقطعیه.
معادله‌ی مشهور او به انرژی هسته‌ای ختم شد. بدون نسبیت خاص، برخورد دهنده‌ی بزرگ هادرونی یا LHC بی‌معنا بود. نسبیت عام سیاه‌ چاله‌ها و مه‌بانگ را پیش‌بینی کرد. ایده‌ای که الان هم مورد پذیرش علم است، هم کلیسا. چیزی که مایه‌ی خوش‌حالی گالیله می‌شود.
آلبرت، دستت درد نکنه!